matin061

ساخت وبلاگ

برای تمیز کردن خونه مادرم که هر سال با کمک هم تمیز می کردیم ولی امسال هیچ کدوم توانش رو نداشتیم همسایه خواهرم یک خانواده مهاجر که چند ماهی اومدن ایران برای کمک ب تمیز کاری اومدن پدر و پسر۲۲ و دختر ۱۸سالشان وقتی که برای کمک ب خانه مادرم رفتم با دیدن این سه شخص یک احساس عجیبی آزارم میداد .با دهان روزه این سه بنده خدا ب کمک ما اومده بودن البته با اسرار خودشون چون گفتن ما برای پول کار می کنیم و لازم داریم طبق معمول و شخصیت خانواده مان خودمون هم پا ب پای اونا شروع کردیم ب کار کردن و در بین جمع کردن وسایل اضافه از ظرف و ظروف و گاز و رختخواب و هر چی که میدونستیم احتیاج دارن براشون کنار گذاشتیم برای من علامت سوال بزرگی دور سرم تاب می خورد و نتونستم تحمل کنم پرسیدم شرمنده آقا میتونم بپرسم شما چرا اومدین ایران مگه تو کشور خودتون نمی تونستین زندگی کنین در بین استراحت نیم ساعت که واقعااا خسته شدن حرف های زد که برام خیلی جالب بود .گفت من تحصیل کرده و کارمند بودم و همسرم هم معلم هستن و دو پسر و یک دختر داریم توی کابل یک خانه ۳طبقه از خودم دارم و از لحاظ شرایط فرهنگی و رفاهی شرایط خوبی را داشتم پسرهای ۲۰-۲۲ساله ام را ب تازگی داماد کردم ولی یک روز مجبور شدم بخاطر خانوادم همه دار و ندارم را بگذارم و مهاجرت کنم ...........مهاجرتی اجباری و از روی ترس موقع اذان ظهر شد و گفت اجازه بفرمایید ما نمازمان را بخوانیم و بعد برایتان صحبت کنم . + نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 21:9 توسط matin  |  matin061...ادامه مطلب
ما را در سایت matin061 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6matin061c بازدید : 1 تاريخ : پنجشنبه 9 فروردين 1403 ساعت: 13:59

برای تمیز کردن خونه مادرم که هر سال با کمک هم تمیز می کردیم ولی امسال هیچ کدوم توانش رو نداشتیم همسایه خواهرم یک خانواده مهاجر که چند ماهی اومدن ایران برای کمک ب تمیز کاری اومدن پدر و پسر۲۲ و دختر ۱۸سالشان وقتی که برای کمک ب خانه مادرم رفتم با دیدن این سه شخص یک احساس عجیبی آزارم میداد .با دهان روزه این سه بنده خدا ب کمک ما اومده بودن البته با اسرار خودشون چون گفتن ما برای پول کار می کنیم و لازم داریم طبق معمول و شخصیت خانواده مان خودمون هم پا ب پای اونا شروع کردیم ب کار کردن و در بین جمع کردن وسایل اضافه از ظرف و ظروف و گاز و رختخواب و هر چی که میدونستیم احتیاج دارن براشون کنار گذاشتیم برای من علامت سوال بزرگی دور سرم تاب می خورد و نتونستم تحمل کنم پرسیدم شرمنده آقا میتونم بپرسم شما چرا اومدین ایران مگه تو کشور خودتون نمی تونستین زندگی کنین در بین استراحت نیم ساعت که واقعااا خسته شدن حرف های زد که برام خیلی جالب بود .گفت من تحصیل کرده و کارمند بودم و همسرم هم معلم هستن و دو پسر و یک دختر داریم توی کابل یک خانه ۳طبقه از خودم دارم و از لحاظ شرایط فرهنگی و رفاهی شرایط خوبی را داشتم پسرهای ۲۰-۲۲ساله ام را ب تازگی داماد کردم ولی یک روز مجبور شدم بخاطر خانوادم همه دار و ندارم را بگذارم و مهاجرت کنم ...........مهاجرتی اجباری و از روی ترس موقع اذان ظهر شد و گفت اجازه بفرمایید ما نمازمان را بخوانیم و بعد برایتان صحبت کنم . + نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 21:10 توسط matin  |  matin061...ادامه مطلب
ما را در سایت matin061 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6matin061c بازدید : 19 تاريخ : پنجشنبه 9 فروردين 1403 ساعت: 13:59

دختر ۱۳ساله از مدرسه با شادی و خنده همراه دوستانش توی کوچه بازی می کرد .مادرش با صدای بلندی اون صدا میزند و دختر نگران و هراسان که فکر کرد اتفاقی افتاده ب طرف خونه میدود .وقتی وارد خونه میشه میبینهه خونشون شلوغه و چشمهای غریبه و مردان و زنان زیادی جمع شدن خجالت میکشه و بدو بدو می‌ره تو آشپز خونه گوشه حیاط پیش مادرش و می‌پرسه عزیز چی شده ؟اینا کی آن ؟ اتفاقی افتاده ؟یک زن غریبه که کنار مادر ایستاده بود نگاهی خریدارانه ب ملوک می اندازد و میگوید عزیزم خدا حفظت کنه عروسم چ خوشگله ملک با گونه های سرخ سرش پایین می اندازد و مادر دستی بر سرش میکشد و میگوید کار خیره عزیز برو لباست عوض کن اون پیرهن خوشکلت بپوش بیا مهمونا منتظرن ملوک که مات و مبهوت ب اطرافش نگاه میکند با همراهی مادرش ب اتاق میرود و لباسش را عوض می کند .خانه شلوغ شده بود پدر ملوک سالها پیش فوت کرده بود و مادر و پنج خواهر و برادرش در خانه پدر بزرگ پدر ی زندگی میکردند این خواستگاری هم با اجازه پدر بزرگ انجام شده بود .ملوک حق انتخابی نداشت .دختر یتیمی که ب دستور پدر بزرگ باید گوش میداد و با مردی که اصلا او را ندیده و نمی شناخت ازدواج می کرد .مادرش هم حق اعتراض و نظری نداشت چون ب غیر از ملوک پنج بچه قد و نیم قد دیگر داشت که خرجشان را پدر بزرگ و عمو ها میدادند .خانه پر شد از همسایه ها و دوستان همبازی ملوک که برای دیدن ملوک و داماد لحظه شماری میکردن و با در گوشی و خندیدن کنار هم و شیطنت بچه گانه دور ملوک شادی و شوخی میکردن ولی ملوک مضطرب بود و بی قرار برای سرنوشتی تا معلوم که انتظارش را می‌کشید .پدر بزرگ ب پیشواز مهمان ها رفت و آنها را با احترام ب داخل دعوت کرد .در میان جمعیت مرد جوانی بود که دو نفر زیر شانه هایش را گرفته بو matin061...ادامه مطلب
ما را در سایت matin061 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6matin061c بازدید : 27 تاريخ : يکشنبه 30 مهر 1402 ساعت: 23:27

زن جوان خسته و نگران کودکش را در بغل گرفته بود و کودک در تب می‌سوخت .وقتی خواست کودکش را ب دکتر اطفال که همسایه اش معرفی کرده بود ببرد متوجه شد که ویزیت این دکتر matin061...ادامه مطلب
ما را در سایت matin061 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6matin061c بازدید : 35 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 19:12

و آدمی بزرگ می‌شود، اما به مرور...کم کم یاد می‌گیرد کاری به کار دنیا نداشته‌باشد و به هر اتفاقی واکنش نشان ندهد، کم کم یاد می‌گیرد کمی سخت باشد و با هر کنایه‌ای نرنجد و هر حرف و اشاره‌ای را به خودش نگیرد.یاد می‌گیرد فاصله بگیرد از آدم‌هایی که کنارشان آرامش ندارد و کسانی را نگه دارد که از شادی و موفقیت و آرامش او خوشحال می‌شوند، کسانی که کنار آن‌ها آرام است و حال خوبی دارد.کم کم یاد می‌گیرد کسی باشد که دوست دارد، نه کسی که دیگران از او انتظار دارند!آدمی بزرگ می‌شود؛آن هنگام که یاد می‌گیرد جهان از ذهن و قلب خودش شروع می‌شود و شروع می‌کند به دوست داشتن خودش، دیگر خودش را با کسی مقایسه نمی‌کند و تفاوت‌ها را می‌پذیرد.آن هنگام که آرامش، اولویت اولش می‌شود و تمام گام‌ها و ارتباطات و اهدافش را بر اساس همان تنظیم می‌کند.آدمی بزرگ می‌شود آن هنگام که یاد می‌گیرد خوب باشد بدون توقع و مهربانی کند بدون منت، که دور باشد اما برای هیچ‌کس بد نخواهد و آرامش جهان هیچ‌کس را به هم نریزد.آن هنگام که از جهان، چیز زیادی نخواهد، فقط بخواهد در جوار دلخوشی‌های کوچک و ساده‌ای که دارد، آرام باشد...آدمی بزرگ می‌شوداما به مرور...#نرگس_صرافیان_طوفان + نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم دی ۱۴۰۰ ساعت 23:10 توسط matin  |  matin061...ادامه مطلب
ما را در سایت matin061 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6matin061c بازدید : 127 تاريخ : دوشنبه 26 ارديبهشت 1401 ساعت: 4:18

یکی از ناعادلانه‌ترین رفتارها در یک رابطه، حرف زدن با کنایه هست. صحبت کردن از روی دلخوری! اینکه در حرفات نشون بدی ناراحتی، ولی دلیلش رو نگی. اینکه با رفتارت طرف مقابلت رو وادار کنی بارها و بارها از خودش بپرسه مرتکب چه گناهی شده و دلیل این همه دلسردی چیه؟ و جوابی نداشته باشه. یعنی اون آدم رو به تنهایی متهم کنی، براش حکم صادر کنی، و فرصت دفاع کردن رو ازش بگیری. نه زندگی صحنه نمایشه، و نه ما بازیگران پانتومیم هستیم. در یک رابطه باید همه چیز رو واضح فهمید و درست فهموند. دوست داشتن رو، محبت رو، شادی و غم رو، و قهر و دلخوری رو. پس با دیگران روراست باشیم و از عکس‌العمل‌ها نترسیم، اگر قرارمون به انسان بودنه … + نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم دی ۱۴۰۰ ساعت 23:11 توسط matin  |  matin061...ادامه مطلب
ما را در سایت matin061 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6matin061c بازدید : 108 تاريخ : دوشنبه 26 ارديبهشت 1401 ساعت: 4:18

. اجازه دارید گوشه ای گیر بیاورید و محکم و بلند فریاد بکشید با صدایِ بلند گریه کنید حتی اجازه دارید که ناسزا بگویید به همه یِ کسانی که آزارتان داده اند و دلتان را به بدترین شکلِ ممکن رنجانده اند اما وقتی گلایه هایه تان تمام شد و آرام شدید اجازه ندارید یک انسان ضعیف باشید و خودتان را دست سرنوشت و روزگار بسپارید, شما هیچوقت اجازه ندارید که تسلیم شوید. #فرگل_مشتاقی + نوشته شده در جمعه ششم اسفند ۱۴۰۰ ساعت 21:2 توسط matin  |  matin061...ادامه مطلب
ما را در سایت matin061 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6matin061c بازدید : 117 تاريخ : دوشنبه 26 ارديبهشت 1401 ساعت: 4:18

سال بدی برا مردمم بود 

هر روز صبح که بیدار میشدیم ی بلا نازل میشد 

باز امیدوار بودیم که فردا روز بهتری خواهد آمد 

ولی فردا چیز بدتری گریبانمان گرفت دیگه ن مرد و زن میشناخت و 

ن پیر و جوان 

ن ثروتمند و فقیر 

فقط میکشد و میرود matin061...

ما را در سایت matin061 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6matin061c بازدید : 234 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1400 ساعت: 22:17

سلام من خیلی خواسته دارم و خیلی آرزوهای بزرگ و کوچیک توی این زمان کوتاه زندگی که ی بار شانس زندگی کردن رو داریم دلم می خواد ب همه آرزوهام برسم چی میشد اگه من مجری و سخنران قوی و توانایی بشم . چی می matin061...ادامه مطلب
ما را در سایت matin061 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6matin061c بازدید : 135 تاريخ : يکشنبه 3 فروردين 1399 ساعت: 14:16

خدایا بی نهایت شکرت 

بخاطر همه نعمت های داده و نداده ات از تو ممنونم و خدایا شاکرم از برای سلامتی و تندرستی خودم و خانواده ام و عزیزانم 

از تو بابت آرامشی که داریم ممنونم و شکر گزارم 

.

matin061...
ما را در سایت matin061 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6matin061c بازدید : 136 تاريخ : يکشنبه 3 فروردين 1399 ساعت: 14:16