کوچ اجباری

ساخت وبلاگ

برای تمیز کردن خونه مادرم که هر سال با کمک هم تمیز می کردیم ولی امسال هیچ کدوم توانش رو نداشتیم

همسایه خواهرم یک خانواده مهاجر که چند ماهی اومدن ایران برای کمک ب تمیز کاری اومدن

پدر و پسر۲۲ و دختر ۱۸سالشان

وقتی که برای کمک ب خانه مادرم رفتم

با دیدن این سه شخص یک احساس عجیبی آزارم میداد .

با دهان روزه این سه بنده خدا ب کمک ما اومده بودن البته با اسرار خودشون چون گفتن ما برای پول کار می کنیم و لازم داریم

طبق معمول و شخصیت خانواده مان خودمون هم پا ب پای اونا شروع کردیم ب کار کردن

و در بین جمع کردن وسایل اضافه از ظرف و ظروف و گاز و رختخواب و هر چی که میدونستیم احتیاج دارن براشون کنار گذاشتیم

برای من علامت سوال بزرگی دور سرم تاب می خورد و نتونستم تحمل کنم پرسیدم شرمنده آقا میتونم بپرسم شما چرا اومدین ایران مگه تو کشور خودتون نمی تونستین زندگی کنین

در بین استراحت نیم ساعت که واقعااا خسته شدن حرف های زد که برام خیلی جالب بود .

گفت من تحصیل کرده و کارمند بودم و همسرم هم معلم هستن و دو پسر و یک دختر داریم توی کابل یک خانه ۳طبقه از خودم دارم و از لحاظ شرایط فرهنگی و رفاهی شرایط خوبی را داشتم

پسرهای ۲۰-۲۲ساله ام را ب تازگی داماد کردم

ولی یک روز مجبور شدم بخاطر خانوادم همه دار و ندارم را بگذارم و مهاجرت کنم ...........

مهاجرتی اجباری و از روی ترس

موقع اذان ظهر شد و گفت اجازه بفرمایید ما نمازمان را بخوانیم و بعد برایتان صحبت کنم .

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 21:10 توسط matin  | 

matin061...
ما را در سایت matin061 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6matin061c بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 9 فروردين 1403 ساعت: 13:59