روزی ب اجبار در مکان های قرار میگیری که بی اختیار ذهن و توجه ات ب اطرافت پرت میشود .
توی اورژانس بیمارستان بودم و منتظر نوبت دکتر
پشت در اتاق اورتوپد خیلی شلوغ بود
ی پیرزن نخیف و لاغر و قد کوتاه با آن جسه کوچک اش با صورت نگران و موهای پریشان در دور گردنش و روسری گل گلی که دور گردنش افتاده بود و حراسان ب پسرش که با یک کاپشن سبز آمریکایی و شلوار کردی و عصا اینطرف و اونطرف میرفت نگاه می کرد
لهجه داشتن نمی دونم از کجای اصفهان بودن ولی فقط چششمان نگران مادرش از جلوی صورتم رد نمیشه .
اتفاق خاصی براش نیفتاده بود ولی اون مادر انگار دنیا سرش آوار شده بود
matin061...برچسب : نویسنده : 6matin061c بازدید : 141