چند روز پیش همش توی ذهنم جمله ها و کلامتی رژه میرفتند و دلم می خواست ی متن عالی و خیلی تاثیر گزار ب یادماندنی بتونم با چیدن واژه ها کنار هم بنویسم
ققنوس و خاکستر و...
تا اینکه صبح جمعه خبردارشدیم سردار سلیمانی ترور شده
بی اختیار اشک. ریختم و ب پهنای صورت اشک هایم سرازیر میشد و نمی توانستم جلوی خودم رابگیرم
سردار سلیمانی از تبار شیران و شیر دلان و کسی که مانند ققنوس در پهنای کشور بال کشوده و با چشمان تیز بین مراقب مردم و ناموس خود بود
.این ققنوس همیشه حاضر و شیر دل در همه طوفان ها و تازیانه های سخت چون کوه استوار در کنار مردمش بود
شبی که همه ما خواب بودیم او بیدار بود و همچون عقاب تیز بین ب جنگ کفتارهای مردار خور رفت و در این ناجوانمرادانه اورادر خون کشیدنند
ققنوس ما را ب آتش کشیدند و ب خیال خودشان ققنوس از بین میرود و مادیگر اورا نداریم
ولی خیال باطل چون ققنوس ما دوباره از خاکستر خود بلند میشود قدرتمند تر و تنومندتر
و دیگر ترکش های بدنش آزارش نمیدهند
دیگر ناله های بچه های غمگینش نمی کند
دیگر آه مادری دلش رابدرد نمی آورد
ققنوس ما از خاکسترش بلند شد و پر کشید و رفت ولی این بار هر وقت او رابخواهیم باید پرش راب آتش بزنیم تا بیاید و دیگر آزاد و آزاد است
matin061...برچسب : نویسنده : 6matin061c بازدید : 123